والتر ایزاکسون، در تالیف بیوگرافی «استیو جابز» میگوید هر مدیر بزرگی تا حدی توانایی «تحریف واقعیت» را دارد. منظور ایزاکسون این بوده که جابز خواستههایش را در شرکت اپل تحمیل میکرد تا دیگران را به خلق چیزهایی که هرگز فکر نمیکردند امکان آن وجود داشته باشد، به جلو هل دهد؛ این یک ویژگی قدرتمند در هر مدیری است.
اعتبار هدیه بگیرید و مشارکت کنید
با اعتبار هدیه، از خدمات ویژه استفاده کنید
در بازارکار حسابداری و مالی بدرخشید
خدمات مالی و حسابداری خود را معرفی کنید
اما تحریف واقعیت اثری دوگانه دارد. اثر دیگر که جنبه منفی آن است، این است که هر مدیری، در سطح زیاد یا کم، واقعیتهای موجود در اطراف خود را تحریف میکند که این امر به ایجاد تنش، بیثباتی و اتخاذ تصمیمات نادرست منجر میشود.
مدیرانی که در دنیای حبابی خود به سر میبرند، به دو دلیل هم برای خودشان و هم برای افرادی که زیر دستشان هستند، خطر بسیار زیادی دارند: اول، خطرناکترین جنبه این موضوع این است که تحریف واقعیت به شیوههایی کاملا عادی اتفاق میافتد و بنابراین تشخیص غیرواقعی بودن آن بسیار سخت است، اما در عین حال عواقب منفی گستردهای برای گروه، تیم یا سازمان دارد.
دیگر اینکه اثر حبابی به طور مستقیم به توانایی آن مدیر مربوط است. هر چقدر در کاری که انجام میدهند درست پیش روند، این حباب بزرگتر میشود و ترکیدن آن مشکلتر است (کارمندان معمولی، به راحتی میتوانند حبابی را که یک همکار ناکارآمد و غیرمطمئن به وجود آورده، از بین ببرند، اما مدیران بسیار موفق کمتر به این چالش دچار میشوند).
به طور کلی، اکثر مدیران بزرگ مرتکب ۳ اشتباه میشوند که این اشتباهها در کنار هم، آنها را در وضعیت بدی از تحریف واقعیتها قرار میدهد.
۱. در تخمین زمان اشتباه میکنند.
مدیرانی که واقعیت را درک نمیکنند، در چنان سطح استراتژیکی کار میکنند که همیشه در تخمین مدت زمان لازم برای انجام کارها اشتباه میکنند. مثلا اگر میگویند انجام کاری یک ساعت طول میکشد، آن کار در واقع یک روز به طول میانجامد و یا اگر فکر کنند یک روز برای انجام یک کار کافی است، آن کار یک هفته زمان میبرد.
این فرم خاص از تحریف واقعیت معمولا در رسانهها که به داستانهای مدیران جسور و پرتلاش علاقه دارند، شکل خوبی دارد، چون این نوع مدیران که واقعنگر نیستند، حرفهای دیگران را نمیپذیرند و در عوض از تیمشان کارهای خارق العاده در مدت زمانی باور نکردنی را انتظار دارند.
واقعیت تلخ این است که در پس هر داستان منتشر شده از این کارهای خارق العاده، هزاران تیم خسته و از پا درآمده وجود دارد که مجبور بودهاند راهکارهای ناکارآمد، بیثبات و سطحی ارایه کنند؛ فقط به این خاطر که مدیرشان توانایی تخمین درست زمان را نداشته است.
۲. برای افراد و ایدهها اهمیت نسبی قایلند.
دومین حبابی که مدیران خیالپرداز ایجاد میکنند، تمایل به دستهبندی هر چیزی است. هر ایده و هر شخصی که در اطراف آنها وجود دارد. از نظر آنها یک ایده یا خوب است یا شکست میخورد. هیچ حد وسطی وجود ندارد. اشخاص یا با ما هستند یا علیه ما.
این نوع تحریف واقعیت، مسلما عادی نیست و عملی شدن آن حتی میتواند مسخره به نظر برسد، اما کسی که بدون هیچ دلیل خاصی مشمول این دستهبندیهای افراطی میشود، روحیه خود را در کار از دست میدهد. هر کسی هم که هنوز جزو این دستهبندی نباشد، احساس سرخوردگی میکند.
۳. نظرات و گفتههای خود را به درستی انتقال نمیدهند.
شاید مخربترین نوع تحریف واقعیت که برخی مدیران بزرگ درگیر آن هستند، این است که نمیتوانند بفهمند دیگران از حرفهای آنها چه برداشتی میکنند. عجیب است که این موضوع، تقریبا در دو سطح متناقض عملی میشود.
از یک طرف، مدیرانی که واقعنگر نیستند و فقط برای فکر کردن حرف میزنند، اغلب با بکارگیری افراد ناکارآمد برای سنجش یک تئوری، بحث در مورد موضوعاتی که به آن اعتقاد دارند و ایجاد فرضیاتی که طوفان ذهنی به وجود میآورد، خود را درگیر تفکرات تشریفاتی میکنند. اثر نهایی این اقدامات این است که شنوندگان حرفهای آنها کاملا گیج میشوند.
از طرف دیگر، مدیران خیالپرداز وقتی میخواهند به دیگران دستور بدهند، فکر میکنند همه کسانی که در اطرافشان هستند میتوانند ذهن آنها را بخوانند و بنابراین برای انتقال دستورهای مهم، از کنایههای مبهم، مرموز و کوتاه استفاده میکنند.
منبع:
همکاران سیستم
ثبت نام و عضویت میز کار