در حوزه شناختی، دانش، معلومات و مهارت های ذهنی قرار گرفته اند. طبق طبقه بندی بلوم، هدف ها در حوزه شناختی شش نوع و عبارتند از: 1-دانش، 2- فهمیدن، 3- کاربستن، 4- تحلیل، 5- ترکیب، 6- ارزشیابی
هوش هیجانی یک هوش غیر شناختی است که از نظر تاریخی، ریشه در مفهوم هوش اجتماعی دارد. به تعریف بار- اون هوش هیجانی مجموعه ای از توانایی های غیرشناختی، توانش ها و مهارت هایی است که بر توانایی مواجهه ای موفقیت آمیز با خواسته ها، مقتضیات و فشارهای محیطی تاثیر می گذارد.
سالوی، گولمن و بار-اون هرکدام مولفه هایی برای هوش هیجانی در نظر گرفته اند که در اینجا با مطرح کردن نظر بار-اون به نوعی به نظر دو نفر دیگر نیز پرداخته می شود. از نظر بار-اون هوش هیجانی دارای 5 مولفه است که 15 عامل در آن تاثیر داشته و افراد هر چه تعداد بیشتری از این مولفه ها را در خود بیابند، از هوش هیجانی بالاتری برخور دارند.
به گفته ی گولمن: "اگر هیجان ها را سلب کنیم، خود تفکر نیز مختل می گردد." به عقیده ی دکتر داماسیو مغز هیجانی به اندازه ی مغز متفکر در استدلال نقشی مؤثر دارد. در واقع استدلال و تصمیم گیری و عواطف و احساسات در مغز با یکدیگر تلاقی می کنند. در مغز مجموعه سیستم هایی وجود دارد که به نوعی تفکر هدف دار، که تصمیم گیری نامیده شده است، اختصاص دارد.
خودآگاهی، مهمترین مهارت و توانایی برای بهبود و ارتقاEQ است. به تعریف جان مه یر، خودآگاهی به معنای «آگاهی از حالت روانی خود و تفکر ما درباره ی آن حالت» است. خودآگاهی بر احساسات تند و قدرتمند، بر هوش هیجانی تاثیری بسزا دارد. به این معنا که احساس خشم می تواند حس آزادی بیشتری به انسان دهد؛ اما نمی توان بر اساس آن عمل کرد و باید از قدرت آن برای رهایی خود بهره گرفت، رهایی ای که حاصل تلاشی منسجم شده است نه حاصل حرکاتی افسار گسیخته.
توانایی ابراز عواطف و ابراز خود به نحوی مفید و سازنده ابراز وجود نامیده می شود. به تعبیری دیگر، ابراز وجود به معنای ابراز احساسات، عقاید، تفکرات و دفاع از حقوق شخصی به شیوه ای سازنده است. به منظور شفاف کردن هر چه بیشتر این تعاریف بهتر است آن ها را تاحدی تحلیل کنیم.
هرکدام از ما دیدگاه خود و دیگران را مورد ارزیابی قرار میدهیم و در ذهن خود از لحاظ ارزشی نمرهای به آن ها میدهیم. نظر نسبت به دیگران از دیدگاهها، طرز تفکر، اخلاق، شیوه ارتباط، قابلیتها و تواناییهای آن ها و امثال این موارد شکل میگیرد. اما هیچ نظری مهمتر از نظری نیست که ما نسبت به خودمان داریم.
خودشکوفایی (Self – actualization) یکی از سازههای نظری اصلی در روانشناسی انسانگرا است. خود شکوفایی فرآیند کوشش برای واقعی ساختن استعدادها، توانایی ها، و ظرفیت های بالقوه افراد است. این امر مستلزم توانایی برای تنظیم و تکامل اهداف است. این شایستگی به واسطه ی دریافت احساساتی مبتنی بر علائق و مشاغل شکل می پذیرد.
انسان در سایه ی اندیشه ای مستقل و اعتماد به نفس، فرصت کنجکاوی، ابتکار عمل و طرح فکری نو می یابد. افراد سست عنصر و بی اراده برای جبران حقارت درونی، خود را به دیگران وابسته می کنند و موفقیت های خود را در گرو پیروی ناسنجیده می بینند. استقلال یا همان توانایی خود رهبری مقابل نیاز به حمایت دیگران است.
طبق ارزیابی پژوهشگران در بررسی رهبری خلاق، بی توجهی به دیگران علت اصلی شکست مدیران و رهبران است. در ضمن مطالعات حاکی از آن است که توانایی بروز همدلی (درک کردن) بارزترین تفاوت بین افراد موفق و ناموفق است. کنار آمدن با احساسات دیگران، که هنری برجسته در برقراری ارتباط است، به وجود دو مهارت عاطفی، یعنی تسلط بر احساسات خود و حس همدلی نیاز دارد.